در اینجا از سه بُعد سخن گفتم:«خدا»،«برابری» و «آزادی»!در اعتقاد شیعه،همهء این حرفها به نام «علی» وجود دارد.
این سه جریان اساسی و واقعی و حقیقی،در عمق خصلت انسان هست؛و اساس نیاز وجود انسان است؛به صورت سه تجلّی:از یک طرف،عشق و عرفان است و از طرف دیگر،عدالت خواهی؛و از طرف سوم،اصالت وجودی است...
کاملترین انسان یا مکتب که می خواهد انسان را به فلاح ببرد،انسان و مکتبی است که این ابعاد اساسی را در خود داشته باشد.
اسلام،ارزشش در این است که روی هر سه بُعد،هماهنگ با هم تکیه می کند.اسلام،ریشه و روح اش و جوهرش،عرفان است.اما تکیه اش به مسئلهء عدالت اجتماعی است و سرنوشت دیگران؛و حتی سرنوشت فرد دیگر.و می گوید:
اگر یک فرد دیگر را نگه داشتی و احیاء کردی،مانند این است که همهء انسانها را احیاء کرده ای و اگر یک فردی را کُشتی،مانند این است که همهء انسانها را کشته ای.
یعنی نسبت به رابطهء من و دیگران،این اندازه حساسیت دارد. و یا مسئلهء ربا،که یک امر اجتماعی و طبقاتی است؛به آن صورتی که از رباخوار نفرت دارد،از مشرک و منافق ندارد.
در مورد مسئلهء وجودی،اسلام درست بر خلاف آن مذهب های رسمی و حتی عرفانی است که انسان را از وجود خود در برابر خدا غافل می کنند و انسان را در برابر وجود خدا نفی می نمایند.چون توحید اسلامی،تنها توحیدی است که وجود انسان را در برابر خدا اثبات می کند. کسی که خدای اسلام را آگاهانه و آنچنان که خود اسلام معرفی کرده،بشناسد و ایمانش را از اسلام گرفته باشد،در برابر خدا به وجود متعالی خود،پی می برد.انسان توحیدی،به اندازه ای که به فقر خویش پی می برد،به غنای خویش پی می برد؛به میزانی که به خشوع می رسد،غرور و افتخار و کرامت در خود احساس می کند؛به میزانی که به عبودیت خداوند تسلیم می شود،به عصیان در برابر هر قدرت،نظام و رابطهء دیگر می رسد.بنابراین در اسلام،یک رابطهء واقعا متضاد،میان انسان و خدا وجود دارد؛و آن،نفی و اثبات شدن،هیچ شدن و همه چیز شدن در عین حال است و اصلا محو شدن و تبدیل به یک موجود خدائی شدن،در زندگی مادی و طبیعی است.
نمونه و تجلّی کامل این سه بُعد،«علی(ع)» است.هم به عنوان عشق،یعنی آن انرژی ماورائی،که انسان را به دغدغه و التهاب و ناسیری و ناسیرابی در زندگی مادی می کشاند،او منبع فوران این عشق است و در هیچ کس دیگر،آن همه التهاب وجود ندارد.به قدری التهاب او شدید است که گاهی غش می کند و در بیابان فریاد می زند؛که البته ما بی شعور ها خیال می کنیم که به خاطر دردهائی است که در مدینه به جان اش ریخته اند و یا صرفا برای فدک است؛در صورتی که خودِ وجود،ملتهب است،و مثل یک آتشفشان فریاد می زند و بودن و زیستن،برایش غیر قابل تحمل است.
ادامه دارد...